اول مهر با بچه های سومی و چهارمی بازی میکردم و گفتم چندتا کلمه ای که دوست ندارید رو بنویسید.
کلمه ی «ایران» به تعداد قابل توجهی تکرار شده بود.
غمم گرفتن ولی خب حق هم میدادم
این کلمه براشون شده تداعی غم و بلا و درد.
دلم میخواست بهشون بگم ما جز غم چیزهای دیگه هم داریم مثل جشن هامون که میشه براش پایکوبی کرد.
فکر کردم بهمن و اسفند رو میپردازم به نوروز.
تمام بهمن کلاس ها شد آماده شدن برای نوروز و اسفند شد ماهی برای شادی
روزهای گذشته ی این عکس تووی مجموعه شون کییییف کرده بودند با مراسم پیشا نوروزی که منم سر شوق اومده بودم.
اما برای من این دو ماه که آماده شدیم و اجرا کردیم یک نقطه ی روشن بود.
نقطه ی روشنی که حالا بهش دل بستم و میدونم تمام تعطیلات بهش فکر خواهم کرد.
امیدوارم از دلش ایده های تازه بیرون بیاد.
پ.ن ۱ : ما قرار بود هر چهارشنبه بریم بیرون و برای محله مون کاری کنیم هر چقدر کوچیک.
اینجا هم موسیقی نوروزی بردیم برای همسایه ها.
یکیشون گفت وقتی موقع جشن ها میشه خوشحال میشم توی ایران زندگی میکنم…
تو دلم گفتم آخییییش.